اخبار بروجرد

نگاهی به روزگار تلخ زباله گردها/ نان به نرخ زباله!

روزهای بروجرد- الهام شاهدپور: دستهایش را تا آرنج در سطل زباله کنار خیابان فرو برده، از ظاهرش پیداست مدتهاست غذای درست و حسابی نخورده و به سر و وضع ظاهرش اهمیت نداده است.

از دور که نگاه می کنی انگار سن و سالی از او گذشته اما نزدیکتر که می‌شوی و در سیاهی چهره اش دقت می کنی جوانی ۲۵ تا ۳۰ ساله را می‌بینی که حالا از بی توجهی خود و اطرافیانش به روزگار سیاهی رسیده که برای تأمین معاش خود زباله گردی را انتخاب کرده است.

از مصاحبه و کلاً از حرف زدن با دیگران فراری است شاید به دلیل اینکه می داند در حرف‌های دیگران چیزی جز سرزنش برایش نیست! کمی جلوتر میروم تا بتوانم با او هم کلام شوم؛ سلام آقا در این زباله‌ها دنبال چیزی می‌گردید؟

هنوز جمله ام به اتمام نرسیده که مغازه دار روبرویی انگار مویش را آتش زده باشند صدایش را بلند کرده و می‌گوید: خب معلوم است دیگر دنبال هر چیز پلاستیکی قابل فروش که بتواند موادش را از آن تأمین کند! با بی اعتنایی به حرف‌های آن مغازه دار سؤالم را تغییر داده و بار دیگر می‌پرسم : آقا ببخشید می‌توانم با شما چند دقیقه درباره کاری که انجام می‌دهید صحبت کنم؟

سرش همچنان به کارش گرم است انگار صدایم را نشنیده اما به آرامی می‌گوید: ما هم روزگاری برای خودمان آدمی بودیم، و بعد بدون اینکه نگاهی کند و بداند چه کسی از او سؤال می کند گونی پر از پلاستیک های بازیافتی را روی شانه اش می اندازد و با صدایی نحیف می گوید اصلاً کسی باورش می‌شود من روزی مخترعی بودم و برای خودم آدم نخبه ای بودم؟!

مکث می کنم تا حرفش را بهتر بشنوم، او نخبه ای بوده که به این روز افتاده! از او می‌پرسم چه چیزی اختراع کرده ای؛ نمی خواهد جوابی بدهد و به راهش ادامه میدهد.

همینطور که صدای خِروخِر دمپایی های پاره اش صدایش را در گوشم نامفهوم می کند ادامه می‌دهد : تا کلاس ۹ بیشتر نتوانستم درس بخوانم بعدازآن به دلیل علاقه ای که به کارهای برقی و الکتریکی داشتم به یک مغازه الکتریکی رفتم تا هم کارکنم هم چیزی برای آینده ام یاد بگیرم.

حرفش را قطع می کنم و می پرسم: پدر و مادرت اجازه ندادند درس بخوانی؟ آهی میکشد و از سر تأسف می گوید: مادرم که از همان بچگی رفت و از پدرم به خاطر اعتیادش جدا شد ما ماندیم و خانه ای بدون مادر و پدری که سرش گرم موادش بود.

بعدازاینکه مدتی در مغازه الکتریکی مشغول به کار بودم صاحب مغازه به دلیل اینکه رفت‌وآمد پدرم را برای گرفتن پول از من دیده بود و نمی خواست پای پدرم به مغازهاش باز شود عذرم را خواست. من ماندم و بیکاری و بی پولی. آن وقتها سرم خلوت بود می نشستم کلی وسیله برقی درست می کردم با چندتکه سیم و سیم پیچ و لامپ.

آن وقتها دنبال وامی بودم تا برای خودم بتوانم مغازه الکتریکی راه بیندازم اما هرچه رفتم وامی به من ندادند و گفتند قبول داریم مهارتش را داری اما مدرک نداری و یا اینکه بهانه نداشتن ضامن میآوردند، کسی حاضر نبود ضامن یکی مثل من شود. از غصه بیکاری و بی توجهی دیگران به این روز افتادم و یک روز چشم باز کردم و خودم را پای بساط پدرم دیدم.

از آن وقت تا امروز سه سال می‌گذرد اما نه کسی میداند شب ها را کجا صبح می کنم و نه من دیگر از خانواده نداشته ام خبری دارم.

دنبال یک معتاد زباله گرد رفتن و با او مصاحبه کردن شاید خوشایند هیچ خبرنگاری نباشد اما بازهم به دنبالش راه میافتم تا کمی بیشتر از او و شرایطش بپرسم؛ تا حالا به سراغ نهادهای حمایتی از معتادان رفته ای؟

بالاخره سرش را برمی‌گرداند تا نشان دهد از حرفم حیرت زده شده، ” نهادهای چی؟! اینها که می گویی چه کار می‌کنند؟ نان و آب و کارمان می دهند؟ من که دارم کار می‌کنم برای خرج خودم.

” دلت نمی خواهد از این وضع نجات یابی و سروسامان بگیری؟

” کیه که دلش نخواد یه سقف بالا سرش باشه و آروم زندگی کنه خب نشد”

درآمدت چقدره؟

“اون قدری هست که شکمم رو سیر کنه”

در حال و هوای خودش همچنان حرف هایی نامفهوم زیر لب میگوید که حواسم را پرت می کند به آنطرف خیابان، آن سطل آشغال بزرگی که مردی میانسال مشغول زیرورو کردنش است اما انگار او دیگر معتاد نیست بلکه مواد بازیافتی را از زباله ها جمع می کند تا بار گاری دستی اش کند و از آنها نانی برای خودش دربیاورد، این هم کار اوست “زباله گردی!”

این داستان غم انگیز یکی از هزاران زباله گردی است که این روزها تعدادشان دیگر حتی از گداها و متکدیان نیز بیشتر شده و چشم که باز میکنی تعداد بسیاری از آنها را در کنار سطل های زباله خواهی یافت.

هرچند زباله گردی نیز که زاییده آسیب اجتماعی همچون اعتیاد و بی خانمانی است یک معضل اجتماعی فراگیر در کل کشور است و روز به روز تعدادشان در سطح شهر بروجرد هم بیشتر می شود، اما تاکنون متولیان فرهنگی و اجتماعی توجهی آنچنان که باید به این معضل و ریشه یابی آن و فراتر دست گیری از زباله گردها انجام نداده‌اند.

تگ ها

مقالات مشابه

1 thought on “نگاهی به روزگار تلخ زباله گردها/ نان به نرخ زباله!”

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

Close