ادبیاتفرهنگ

اوصاف علی (ع) از زبان مولوی

دکتر غلامرضا شمس- طوفان اندیشه های مولانا در مثنوی معنوی، هم از آغاز به شکلی بدیع و عجیب رو می‌نماید. این کتاب جلیل القدر بر خلاف سلف خویش، چون حدیقه الحقیقه و منطق الطیر، که با نام و ستایش خدا و انبیا و اولیا آغاز شده‌اند؛ با شکایت های نایی شروع می‌گردد که از جدایی ها حکایت می‌کند. عجیب آن است که گرچه با نوازنده ی خویش دمساز و همراه است اما هنوز مشتاق وصال اوست.

این نی که نمادی از خود مولانا و انسان کامل است؛ غریب و تنها در پهنه ی گیتی ،با معرفتی عمیق از هستی ، به دنبال بازگشت به دوران وصال خویش، با زن و مرد هم نفس می‌گردد تا شاید سینه ای شرحه شرحه از فراق بیابد و او را در این سفر همراهی نماید؛ سفری که چون سفر مجنون به سوی لیلی ، پرخون و غم انگیز و بی سرانجام است و نهایتی جز فنای سالک در حضرت معشوق ندارد.

نی حدیث راه پرخون می‌کند/ قصه های عشق مجنون می‌کند(۱۳)۱

کتاب الله، قرآن کریم، دِینی گران بر گردن مثنوی معنوی دارد. کتاب جمیل و جلیل الهی در لباس قصه هایی از انبیا و اولیا به شرح اسرار الهی و رموز سیر و سلوک برای طالبان معرفت می‌پردازد. مثنوی نیز که حاصل انس مولانا با قرآن و حدیث است به همان سبک و سیاق ، نی یا همان انسان کامل را وصف می‌کندکه از انبیا و اولیای خداست. اندیشه ی وحدت نگرمولانا همچون ابن عربی برای هریک ازانبیا و اولیای خدا در دستگاه آفرینش نقشی قائل است برخی متعالی تر وبرخی کم قدرتر .

حضرت علی علیه السلام نقشی بی همتا در عرصه ی هستی و در در میان شخصیت های مثنوی معنوی بر عهده دارد . او اخلاص در عمل را به سالکان الی الله می‌آموزد، او شیر حق است.

از علی آموز اخلاص عمل/ شیر حق را دان منزه از دغل.(۳۷۲۷)

درزمان رسول خدا، صحابه ی ایشان از ثواب اعمال نمی‌پرسیدند ،بلکه نگران از آمیختگی هواهای نفسانی با اعمال خویش، به دنبال یافتن راههای مکر نفس بودند تا اخلاص در عمل را بیابند و اینک نمونه ی شگرفی از آن را علی (ع) به آنها می‌آموزد

بهر این بعضی صحابه از رسول/ ملتمس بودند مکر نفس غول

کاو چه آمیزد زاغراض نهان/در عبادتها و اخلاص جان(۳۶۶-۳۶۷)

ماجرای درگیری علی (ع) با عمرو بن عبدود در جنگ خندق مشهور تر از آن است که نیاز به باز گویی داشته باشد اما نگاه مولانا به این ماجرا حاوی لطایفی است که نشان از علاقه و ارادت خاص مولانا نسبت به علی ابن طالب دارد و در میان شخصیت های مثنوی هیچ کس با چنین زیبایی و هنرمندی با اوصاف عالی تصویر نشده است.

در این درگیری هنگامی ‌که عمرو شکست می‌خورد، علی (ع) به کشتن او اراده می‌فرماید، عمرو بر چهره مبارک ایشان خدو (آب دهان) می‌اندازد این کار او موجب می‌شود تا امیر مومنان در کشتن عمرو توقف کند. عمر با تعجب دلیل کار اورا می‌پرسد ایشان پاسخ می‌دهند: این وقفه برای آن بود که خشمم از عمل زشت تو بر طرف شود و تورا برای رضای کسی بکشم که مرا به این جنگ آورده است و اسیر اراده او هستم .

ما رمیت اذ رمیتم در حراب /من چو تیغم و ان زننده آفتاب(۳۷۹۶)

این حکایت با اندکی خلاف اصل آن در دفتر اول مثنوی، بیت سه هزار و هفتصد و بیست به بعد آمده است. ارزش آن در دو محور است : اول اوصاف و ویژگی هایی است که برای علی (ع) برشمارده می‌شود و دوم تشریح و توضیح ویژگی های انسان کامل در مصداق علی (ع) است که عمدتا به توصیف فنای افعالی انسان کامل نظر دارد.

همان گونه گه خواندیم مولانا علی (ع) را شیر حق می‌خواند لقبی که پیامبر به ایشان عطا فرمود اما باید دانست که شیر نمادی شگفت انگیز در اندیشه مولانا است شیر در غزلیات شمس در مفهوم تجلیات الهی یا به قول دکتر پورنامداریان «فرامن» یا همان حق به کار رفته است که با تجلی خویش ، هستی موهوم و مجازی مولانا را در هم می‌شکند و او را به وصال و جذبه می‌رساند. مولانا در غزلیات شمس بارها خود را به شکل آهو و یا خرگوشی تصور می‌کند که در چنگال شیری قوی و درنده اسیر و گرفتاراست

چوشیر پنجه نهد در شکست آهوی خویش/که ای عزیز شکارم چه خوش بود به خدا

هین هله شیر شکار پنجه زمن بر ندار /هین که هزاران هزار منت آن بر منش(پورنامداریان،۲۱۱:۱۳۸۴)

ادامه حکایت با درج اصطلاحات و مفاهیم عمیق عرفانی مانند اخلاص، آفتاب، باز، عنقا، شاه، عقل، ماه، و…. همراه است که بررسی آنها به تفصیل بسیار نیاز دارد .و از اهداف این مقاله نیست در این مقاله کوشیده ایم تا با بررسی شاخص ترین اوصاف علی از زبان مولانا و تحلیل مختصر آن ابیات به عظمت ایشان در نظر مولانا پی ببریم و با ابعاد گوناگون عرفانی علی (ع) از زبان مولانا آگاه شویم.

اوصاف علی (ع) از زبان مولوی

اوخدو انداخت در روی علی /افتخار هر نبی و هر ولی

آن خدو زد بر رخی که روی ماه /سجده آرد پیش او در سجده گاه(۳۷۲۹-۳۷۳۰)

عمرو به چهره ی مبارک مولای متقیان آب دهان انداخت ؛ همان چهره ای که مایه افتخار پیامبران و اولیای خداست و موجودات هستی به او سجده می‌کنند. و ماه غلام ان چهره ی زیباست.

در زمان انداخت شمشیر آن علی /کرد او اندر غزایش کاهلی(سستی)

گشت حیران آن مبارز زین عمل /وز نمودن عفو و رحمت بی محل(نابجا)

گفت بر من تیغ تیز افراشتی /از چه افکندی مرا بگذاشتی؟(۲۷۳۱-۲۷۳۳)

آن چه دیدی که مرا زآن عکس دید /در دل و جان شعله ای آمد پدید(۲۷۳۶)

علی (ع) از جنگ باز ایستاد و حریفش از کار او شگفت زده شد و گفت: چرا در کشتن من توقف کردی؟ حتی اگر نگویی، وجود مانند ماه تو، نور معرفت بر من تابید و دلیل آن را فهمیدم و آتش عشق بر جانم انداختی.

در شجاعت شیر ربانیستی /در مروت خود که داند کیستی؟

در مروت ابر موسیی به تیه(بیابان) /کامد از وی خوان و نان بی شبیه(۳۷۳۸-۳۷۳۹))

ابر موسی پر رحمت بر گشاد /پخته و شیرین بی زحمت بداد(۳۷۴۱)

تو شیر خدا هستی و در مروت و جوانمردی مانند ابری که بر موسی غذای آسمانی(مائده)می‌بارید به ما غذای معرفت می‌بخشی . در این ابیات اشارتی به سوره ی مبارکه ی «مائده» و آیه ی پنجاه و هفتم سوره ی مبارکه ی «بقره »است.

ای علی که جمله عقل و دیده ای /شمه ای واگو از آن چه دیده ای(۳۷۵۱)

تو از تصرف وهم و خیال که ما گرفتار آن ها هستیم رَسته ای ؛ تو عقل کل هستی و به عین الیقین حقیقت هر چیزی را درک می‌کنی می‌بینی. پس از دیده هایت رمزی به ما بگو

تیغ حلمت جان ما را چاک کرد /آب علمت خاک ما را پاک کرد(۳۷۵۲)

با حلم و علم خود ما را از آلودگی های جسم خاکی و ملزومات آن، یعنی وهم و خیال، دور کردی و به ما دانش بخشیدی

بازگو ای باز عرش خوش شکار /تا چه دیدی این زمان از کردگار

چشم تو ادراک غیب آموخته /چشم های حاضران بردوخته(۳۷۵۶-۳۷۵۷)

تو بازی شکاری هستی که با پرواز در عرش الهی ،اسرار هستی را از کردگار بی همتا می‌یابی در حالی که دیگران از دیدن آن حقایق چشمشان بسته است.

راز بگشا ای علی مرتضی /ای پس سوء القضا حسن القضا(۳۷۶۳)

ای علی که به« رضا »، بالاترین مرتبه ی سلوک ،دست یافته ای ،تو قضای بد را به قضای نیک تبدیل می‌کنی. «و مقام رضا که عبارت از رفع اختیار بنده و تساوی نعمت و بلا و شدت و رخاست موسوم به باب الله الاعظم از آن جهت شده که مفتاح مغالق ابواب باقی مقامات است و فی الحقیقه، أشق منازل سالکان راه است»(لاهیجی،۲۲۵:۱۳۸)

یا تو واگو آن چه عقلت یافته ست /یا بگویم آن چه بر من تافته ست

از تو برمن تافت ،پنهان چون کنی؟ /بی زبان چون ماه پرتو می‌زنی

لیک اگر در گفت آید قرص ماه /شبروان را زودتر آید به راه

از غلط ایمن شوند و از ذهول /بانگ مَه غالب شود بر بانگ غول

ماه بی گفتن چو باشد رهنما /چون بگوید شد ضیا اندر ضیا(۳۷۶۴-۳۷۶۸)

ای عقل کل آن چه از حقیقت ماجرا دریافته ای برای ما بگو ،اگرچه تو مانند ماه هستی که نور معرفت بر ما که گرفتار شب نادانی هستیم می‌تابانی . اما اگر سخن هم بگویی نور علی نور است و ما را از گرفتاری شیطان وهم وخیال می‌رهانی.

شب در تعــــابیر دینی و عرفانی رمزی از دنیا و جسمــانیات است که موجب نیافتن حقیقت توسط انسان می‌شوند. « صفت غالب شب تاریکی و عدم نور است و این تاریکی سبب ناپیدایی و گم بودگی راه و افزایش مشکلات و از جمله سرگردانی و حیرانی سالک است در غزلهای حافظ نیز هر جای سخن اشاره ای به راه سلوک و طریقت دارد اغلب با شب و صفت تاریکی همراه است. چنانکه در ابیات زیر از حافظ نیز این معنی پیداست :

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن /مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ باشد

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود /از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت(پورنامداریان ،۴۳۳:۱۳۸۲)

عمرو در ادامه می‌گوید:

چون تو بابی آن مدینه ی علم را/ چون شعاعی آفتاب حلم را

باز باش ای باب بر جویای باب /تا رسند از تو قشور اندر لباب

باز باش ای باب رحمت تا ابد/ بارگاه ما له کفوا احد(۳۷۶۹-۳۷۷۱)

تو دروازه ی شهر علم حق هستی و با باز شدن تو، ما که از حوادث فقط ظاهر آن ها می‌بینیم ؛به مغز و حقیقت ان ها می‌رسیم . ای دروازه ی معرفت درگاه خدای بی همتا ،تا ابد بر ما باز باش . این ابیات اشاره دارد به حدیث مشهور نبوی: أنا مدینه العلم و علی بابها

گغت فرما یا امیر المومنین /تا بجنبد جان به تن در، چون جنین(۳۷۸۰)

چون که وقت آید که گیرد جان جنین /آفتابش آن زمان گردد معین(۳۷۸۱)

ای امیر مومنان،ما مانند جنین هایی هستیم که از درک دنیای واقعی ناتوانیم و جان نداریم بر ما چون خورشید بتاب تا چون جنین که از اثر خورشید جان می‌یابد ما نیز از تاثیر سخنان نورانی تو زنده ی جاوید شویم.

باز گو ای باز پر افروخته /با شه و با ساعدش آموخته

باز گو ای باز عنقاگیر شاه /ای سپاه اشکن به خود نی با سپاهت

امت وحدی ،یکی و صدهزار /باز گو ای بنده بازت راشکار

در محل قهر این رحمت ز چیست؟ /اژدها را دست دادن ،راه کیست؟(۳۷۹۰-۳۷۹۳)

تو باز پر افراخته ای هستی که با شاه (خدا) و ساعدش(مراتب قرب)انس داری و با قدرتی که به تو داده است به تنهایی سیمرغ شکار می‌کنی. تو یک نفر هستی اما به اندازه ی هزارها نفر ارزش داری و من نیز شکار معرفت غیبی تو شده ام بگو که چرا به جای خشم ، بر من رحمت می‌ورزی. و من را که چون اژدهای مضری هستم با نور معرفت یاری می‌دهی؟

سیمرغ در عرفان مقام انسان کامل و حقیقت اوست. همان مقامی‌که رسول خدا در جای دیگر علی (ع) را به ملازمت با این مقام سفارش فرمودند:

گفت پیغمبر علی را کای علی /شیر حقی پهلوانی پر دلی

لیک بر شیری مکن هم اعتماد /اندر آ در سایه ی نخل امید

اندر آ در سایه ی ان عاقلی /کش نداند برد از ره عاقلی

ظل او اندر زمین چون کوه قاف /روح او سیمرغ بس عالی طواف(۲۹۶۴-۲۹۶۷:اول)

همان گونه که خواندیم، مولانا در ابیات پیشین به شکار سیمرغ و ملازمت علی (ع) با این مقام اشاره نمود.

گفت: من تیغ از پی حق می‌زنم /بنده ی حقم نه مأمور تنم

شیر حقم نیستم شیر هوا /فعل من بر دین من باشد گوا(۳۷۹۴-۳۷۹۵)

علی(ع)در پاسخ عمرو فرمود: من برای خدا می‌جنگم و مأمور او هستم نه مأمور هواهای نفسانی ام پیامبر مرا اسدالله ،یعنی شیر خدا خواندند و نه شیر هوا و هوس. گواه اثبات ادعایم هم کارهایم است.

ما رمیت إذ رمیتم در حراب /من چو تیغم و آن زننده آفتاب(۳۷۹۶)

من اگر تیری می‌اندازم به نیابت از خدا می‌اندازم و مانند شمشیری در دست آفتاب وجود حق تعالی هستم.این بیت اشاره دارد به آیه ی هفدهم سوره ی انفال که خطاب به پیامبر اسلام گفته می‌شود: تو در این جنگ تیر نینداختی بلکه ما (خدا)تیر انداختیم . مفهوم کلی این آیه و به تبع آن ، این بیت مولانا در مورد فنای أفعالی است.

رخت خود را من ز ره برداشتم /غیر حق را من عدم انگاشتم(۳۷۹۷)

به سود خود توجه ندارم و غیر خدا برای من وجود حقیقی ندارد که به فکر رضای آن باشم.

سایه ای ام کدخدایم آفتاب /حاجبم من نیستم او را حجاب(۳۷۹۸)

در جسم من آفتاب حق می‌درخشد و واسطه ی رسیدن شما به او هستم ؛ نه آن که میان شما و او جدایی بیندازم . مصراع اول به ظرافت مفهوم فنای ذات را در بردارد.

من چو تیغم پر گهرهای وصال /زنده گردانم ، نه کشته در قتال

خون نپوشد گوهر تیغ مرا /باد از جا کی برد میغ مرا(۳۷۹۹-۳۸۰۰)

من مانند شمشیری هستم که به شما گوهر وصال خدا را می‌دهم و در جنگ هایم موجب رسیدن شما کافران به خدا می‌شوم به همین خاطر شمشیر من خونین و نجس نمی‌شود . هوای نفسانی هم قدرت انحراف مرا ندارد.

کَه نیم کوهم ز صبر و حلم و داد /کوه را کی در رباید تند باد

آن که از بادی رود از جا خسی است /زان که باد ناموافق خود بسی است

باد خشم و باد شهوت باد آز /برد آن را که نبود اهل نماز

کوهم و هستی من بنیاد اوست /ور شوم چون کاه ، بادم باد اوست

جز به باد او نجنبد میل من /نیست جز عشق احد سرخیل من(۳۸۰۱-۳۸۰۵)

من مانند کوهی از صبر و بردباری و عدالت هستم . هواهای نفسانی می‌تواند با خشم و شهوت و حرص ، انسان های ضعیف را منحرف کند که اهل نماز واقعی نیستند . من کوهی هستم که خدا درمن تجلی دارد و اگر بخواهد فقط عشق اوست که می‌تواند مرا حرکت دهد و فرماندهی کند و به کاری وادارد

خشم بر شاهان شه و ما را غلام /خشم را من بسته ام زیر لگام(۳۸۰۶)

تیغ حلمم گردن خشمم زده است /خشم حق بر من چو رحمت آمده است(۳۸۰۷)

خشم بر وجود شاهان قدرتمند شاهی می‌کند ، اما در مقابل من ناتوان تر از آن است که بتواند منحرفم کند. من با تیغ صبر گردن خشمم را زده ام و خشم در وجود من به رحمت تبدیل شده است.

غرق نورم گرچه سقفم شد خراب /روضه گشتم گرچه هستم بوتراب(۳۸۰۸)

غرق نور الهی هستم اگرچه ظاهری ژولیده دارم و باغ پراز میوه ی معرفتم اگر چه پیامبــــر مرا به خاطر بی توجهی ام به ظاهرم «بوتراب»نامید.

چون در آمد علتی اندر غزا /تیغ را اندر میان کردن سزا

تا احب لله آید نام من /تا که ابغض لله آید کام من

تا که اعطا لله آبد جود من /تا که امسک لله آید بود من

بخل من لله عطا لله وبس /جمله ام لله نیم من آن کس

وآنچه لله می‌کنم تقلید نیست /نیست تخییل و گمان جز دید نیست

گر همی‌پرم همی‌بینم مطار /ور همی‌گردم همی‌بینم مدار

ور کشم باری بدانم تا کجا /ماهم و خورشید پیشم پیشوا(۳۸۰۹-۳۸۱۶)

چون که حًرم خشم کی بندد مرا /نیست اینجا جز صفات حق، درآ(۳۸۳۲)

وقتی احساس کردم به خاطر خشم از آب دهان انداختن تو، می‌خواهم تو را بکشم مکث کردم تا برای خدا دوست بدارم و برای او ببخشم و برای خدا ندهم .بخلم برای خدا و عطایم فقط برای خدا باشد و تمام وجودم متعلق به او باشد.

اگر کاری برای خدا می‌کنم تقلیدی از کار دیگران نیست و مانند دیگران اسیر خیال نیستم که صلح و جنگشان و فخر و ننگشان به خاطر خیال باقی آنهاست بلکه حق را می‌بینم و به خاطر او کارهای مادی انجام می‌دهم.اگر پرواز می‌کنم محل پرواز را می‌بینم و اگر می‌چرخم محل چرخش را می‌بینم و اگر باری می‌برم می‌دانم تا کجا ببرم. من ماه هستم و خورشیدحق به من نور می‌دهد من از خشم و اسارت نفس آزادم و صفات حق در من جاری است من فانی در صفات حق هستم.

بیش از این با خلق گفتن روی نیست /بحر را گنجایی اندر جوی نیست

پست می‌گویم به اندازه عقول /عیب نبود ، این بود کار رسول(۳۸۱۸-۳۸۱۹)

پس اشاره می‌فرماید که بیش از این نمی‌توانم از احوال انسان کامل سخن به میان آورم زیرا دریای معرفت درباره انسان کامل در جوی کوچک عقل شما جای نمی‌گیرد و اگر اندکی از آن را هم به اندازه ی عقل شما گفتم عیب نیست زیرا پیامبر می‌فرمود : نحن معاشر الانبیا نکلم الناس علی قدر عقولهم . ما گروه پیامبران به اندازه عقل آنها سخن می‌گویم.

ادامه این حکایت در مثنوی با ذکر حکایت دیگری از علی (ع) ادامه می‌یابد اما در میان حکایاتی که در مورد شخصیت علی ابن ابیطالب و حتی افراد دیگر در مثنوی آمده است ؛ مولانا در هیچ یک از حکایات مثنوی ، با چنین ارادت ،جامعیت، شورانگیزی و عشق از اوصاف انسان کامل سخن به میان نیاورده است.

۱.تمامی‌ابیات این مقاله از دفتر اول مثنوی معنوی است

  • منابع:
  • ۱-پورنامداریان، تقی (۱۳۷۴) در سایه آفتاب، چاپ دوم، تهران: سخن.

۲- ……………………… (۱۳۸۲) گمشده ی لب دریا، تهران: سخن.

۳-شهیدی، سید جعفر (۱۳۷۴) شرح مثنوی(جزو چهارم از دفتر اول)، تهران: علمی‌و فرهنگی.

۴- لاهیجی شمس الدین محمد (۱۳۶۸) مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز،مقدمه تصحیح و تعلیقات :محمد رضا برزگر خالقی و عفت کریاسی، چاپ سوم، تهران: زوار.

۵-مولوی ،جلال الدین محمد(۱۳۷۷) مثنوی معنوی ، به تصحیح و پیش گفنار :عبدالکریم سروش،چاپ سوم، تهران: علمی‌و فرهنگی.

مقالات مشابه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این مطلب هم پیشنهاد میشود

Close
Close