اخبار ایرانویژه ها

همه چیز از شورآباد شروع شد…

روزهای بروجرد- «سرتیم حفاظت هوشیار شده، فریاد می‌زند و در حالی که کلت برتایش را از غلاف بیرون کشیده، به سمت ماشین می‌دود؛ همان کلت آمریکایی که وقتی محافظ وزیرخارجه بود، از جلال طالبانی هدیه گرفت. اطراف را نگاه می‌کند و می‌دود. همه این‌ها در چند ثانیه اتفاق افتاد. تا جایی که چشم کار می‌کند، دشت است و کمی دورتر، کوه. چشم‌ش دنبال تک‌تیرانداز است. به دکتر می‌رسد و او را بغل می‌کند. تیرانداز به شلیک‌هایش ادامه می‌دهد. چهار گلوله به پای چپ او می‌خورد. گلوله‌ای از بدنش رد می‌شود و به فخری‌زاده می‌خورد. هنوز فکر می‌کند که تک‌تیرانداز است. فریاد می‌زند که اعضای تیم‌ش برای گیج کردن یا مجبور کردن تک‌تیرانداز به پناه گرفتن، تیراندازی کنند.»

این بخشی از متنی است که در آن محسن صالحی‌خواه، مستندساز و نویسنده‌ی کتاب «خاطرات اسارت حسین اصغری»، به چند شبهه در ماجرای ترور دکتر محسن فخری‌زاده که به شهادت او منجر می‌شود پاسخ داده است و به جزییاتی جدید از این حادثه پرداخته است. متن کامل این مطلب را که در اختیار انصاف نیوز قرار گرفته است، در ادامه بخوانید:

کاروان اسکورت، راه می‌افتد. ۴ ماشین در یک ستون حرکت می‌کنند؛ کیا سراتو، سوزوکی ویتارا، تویوتا هایلوکس دوکابین و یک سواری مشکی رنگ. ۱۴ محافظ در سه ماشین، و شخصیت در تینای مشکی نشسته است. این یک سفر روتین و جاافتاده برای تیم حفاظت است. شخصی که در ماشین نشسته، زیاد به این‌جا سفر می‌کند … به رستم‌کلای بهشهر.

همه چیز از شورآباد شروع شد. در  شبی زمستانی، در انباری که از ماه‌ها پیش، تحت نظر جاسوسان اسرائیل بود. آن شب، ۲۰ مامور عملیاتی سراغ انبار رفتند و اسنادی فوق سری را به سرقت بردند. به روایتی دو وانت و به روایتی دیگر دو کامیون از اسناد سرقتی، قبل از روشن شدن هوا از انبار شورآباد خارج شدند و به طرف مرز حرکت کردند. و به روایتی دیگر، اسناد را در خاک کشور دوست و همسایه آذربایجان، تحویل افسران اطلاعاتی اسرائیل دادند! هرچند باکو این مساله را تکذیب کرد.

زمانی که نتانیاهو نخست‌وزیر قبلی اسرائیل از آن زونکن‌ها، اسلایدها و سی‌دی‌ها رونمایی کرد، گفت: محسن فخری‌زاده. این اسم را به یاد داشته باشید.

در ایران، مردم عادی محسن فخری زاده را نمی‌شناختند. گاهی، آن‌هایی که اخبار فارسی شبکه‌های خارجی را گوش می‌کردند، شاید خبری از تحریم او توسط شورای امنیت سازمان ملل، یا تمایل آمریکایی‌ها و آژانسی‌ها برای گفتگو با او را می‌شنیدند. معروف بود که خارجی‌ها هیچ وقت نمی‌فهمند که ایران تا چه حد در صنعت هسته‌ای پیشرفت کرده است، مگر اینکه بنشینند و با محسن فخری‌زاده حرف بزنند.

کاروان اسکورت به سمت آبسرد می‌آید. دکتر فخری‌زاده در تینای مشکی، پشت فرمان نشسته و پشت سر سراتوی پیش‌رو، حرکت می‌کند و پشت سر آنان، محافظان در دو ماشین دیگر، با سرعت می‌آیند. سرتیمِ دکتر در ویتارا نشسته و اوضاع را تحت نظر دارد. هشت ماه پیش، به درخواست فخری‌زاده از تیم معاون اول رئیس‌جمهور جدا شد و دوباره به تیم حفاظت دکتر برگشت. در دوره قبلی مسئولیت‌ش، دو طرح ترور دکتر فخری‌زاده خنثی شده بود.

حالا آن‌ها با سرعت به سمت ویلای آبسرد می‌رفتند. از سه روز قبل سفر، ۱۳ نفر اعضای تیم توجیه شده‌اند. سرتیم حفاظت، قبل از سفر ماشین‌ها، بیسیم‌ها و خطوط تلفن همراه را تعویض کرده. این‌بار کار فرق می‌کند، اولین مرتبه‌ای که این مسئولیت را قبول کرد، یک ابلاغ سازمانی بود. اما این‌بار به خاطر بالا رفتن تهدیدها، به درخواستِ خود دکتر به کار قبلی‌اش برگشت. تیم آن‌ها برای مقابله با بمب دیسک مغناطیسی، کمین، بمب‌گذاری و تیراندازی آماده است. یعنی روش‌هایی که در ۱۱ سال گذشته، از آن‌‌ها برای ترور دانشمندان هسته‌ای استفاده کردند.

 از جاده فیروزکوه وارد بلوار امام خمینی آبسرد می‌شوند؛ جایی در کیلومتر ۶۰ جاده فیروزکوه. خودروی سراتو سرعت‌ش را زیاد می‌کند تا مقصد را چک امنیتی کند. از کنار نیسان آبی‌رنگ پر از الوار می‌گذرد که کنار ترانس برق اصلی آبسرد توقف کرده. ماشین دکتر، چندصدمتر عقب‌تر است که ناگهان از کار می‌افتد. همه چیز قفل می‌کند. دکتر ماشین را در بیست – سی‌متری عقب نیسان آبی متوقف می‌کند. هیچ صدایی جز تک و توک ماشین‌های عبوری نمی‌آید. ویتارا و تویوتای محافظین به ماشین فخری زاده نزدیک می‌شوند. دو گلوله به ماشین شلیک می‌شود. دوگلوله به فاصله چند صدم ثانیه و با چند میلی‌متر اختلاف؛ همان تکنیکی که تک‌تیراندازان حرفه‌ای برای اطمینان از کشته شدن هدف استفاده می‌کنند. فخری‌زاده از ماشین پیاده می‌شود.

سرتیم حفاظت هوشیار شده، فریاد می‌زند و در حالی که کلت برتای‌ش را از غلاف بیرون کشیده، به سمت ماشین می‌دود؛ همان کلت آمریکایی که وقتی محافظ وزیرخارجه بود، از جلال طالبانی هدیه گرفت. اطراف را نگاه می‌کند و می‌دود. همه این‌ها در چند ثانیه اتفاق افتاد. تا جایی که چشم کار می‌کند، دشت است و کمی دورتر، کوه. چشم‌ش دنبال تک‌تیرانداز است. به دکتر می‌رسد و او را بغل می‌کند. تیرانداز به شلیک‌هایش ادامه می‌دهد. چهار گلوله به پای چپ او می‌خورد. گلوله‌ای از بدنش رد می‌شود و به فخری‌زاده می‌خورد. هنوز فکر می‌کند که تک‌تیرانداز است. فریاد می‌زند که اعضای تیم‌ش برای گیج کردن یا مجبور کردن تک‌تیرانداز به پناه گرفتن، تیراندازی کنند.

تمام صداهای شلیک برای اسلحه محافظان است؛ نه سلاح FN MAG بلژیکی کالیبر جنگی ۷.۶۲ که پشت وانت نیسان جاسازی شده و از راه‌دور کنترل می‌شود. گلوله‌های بی‌صدای آن سلاح فقط وقتی خودشان را نشان دادند که با هیدرولیک و موتور و شیشه نیسان تینا، و بدن دکتر فخری‌زاده و محافظ‌ش برخورد کردند. محافظی که اگر خودش را سپر شخصیت نمی‌کرد، گلوله نمی‌خورد. چون انقدر کار دقیق و تمیز چیده شده بود که هیچ کسی گلوله نخورد. حتی همسر دکتر فخری‌زاده که در چند سانتی‌متری او نشسته بود.

صدای تیراندازی محافظان هم قطع می‌شود. دیگر خبری از تیراندازی اسلحه پشت نیسان نیست. محافظان اطراف را نگاه می‌کنند و منتظر حرکتی دیگرند. همسر دکتر فخری‌زاده خودش را به شوهرش رسانده و او را در آغوش گرفته. سکوتِ آبسرد می‌شکند. خودروی نیسان منفجر می‌شود. ۲۵۰ کیلوگرم تی‌ان‌تی توی ماشین جاسازی شده، صدها ساچمه و تکه‌های سوزان الوار را به اطراف پرتاب می‌کند. موج انفجار همه را زمین‌گیر می‌کند. خیلی‌ها با ترکش‌های نیسان منفجر شده، مجروح می‌شوند. دوباره آب‌سرد در سکوت می‌رود، چون ترانس اصلی برق را منفجر کرده‌اند. نه تلفنی، نه دوربین مداربسته‌ای و نه چراغی … هیچ چیز روشن نیست.

سرتیم سعی می‌کند که خودش را هوشیار نگه‌دارد. گلوله به سفیدرانش برخورد کرده و خونریزی‌اش قطع نمی‌شود. نگران است که تیمی آن اطراف باشد و بخواهد دوباره حمله کند. پسر دکتر فخری‌زاده هم سر می‌رسد. پدر خون‌آلودش را می‌بیند که دارد جان می‌دهد. سرتیم فریاد می‌کشد و ماشین ویتارا صدا می‌کند. نام‌ش حامد است. حامد و دکتر فخری زاده را روی صندلی عقب می‌گذارند. دکتر به هوش نیست و کف ماشین غرق خون است. ماشین با سرعت حرکت می‌کند. باید خودشان را به نزدیک‌ترین درمانگاه برسانند. وارد منطقه شهری می‌شوند. ماشین آژیر می‌کشد. هر ثانیه ارزش دارد. حامد از کف ماشین کلاشینکف را بر می‌دارد و تیر هوایی شلیک می‌کند. باید از سر راه کنار بروند. مرد شماره ۱ برنامه هسته‌ای ایران، خون‌آلود در صندلی عقب این ویتارا دارد جان می‌دهد. نگران حمله دوم است. تیر هوایی می‌زند. مردم آبسرد وحشت کرده‌اند. نفهمیده‌اند چه خبر است. فقط چند دقیقه پیش صدای تیراندازی ممتد و بعد انفجاری مهیب را شنیده‌اند و بعد همه چیزشان خاموش شد. ماشین به سمت درمانگاه می‌رود و از سمت شیشه عقب اسلحه‌ای بیرون آمده که که تا درمانگاه، حدود ۲۰ گلوله شلیک می‌کند.

دکتر فخری‌زاده را داخل می‌برند و حامد را بعد از او. سر یکی از محافظان فریاد می‌زند و به او دستور می‌دهد که هیچ کس وارد اتاق نمی‌شود، فقط بچه‌های تیم حفاظت. محافظ دو تا کلاشینکف دستش گرفته و پشت در می‌ایستد.

هلی‌کوپتر می‌آید. صدای ملخ‌هایش سکوت مرگ‌بار آبسرد بعد از ترور را به هم می‌زند. دکتر و سرتیم‌ش را در هلی‌کوپتر سوار و به سمت تهران پرواز می‌کنند. از آن بالا همه چیز کوچک می‌شود. مقصد، بیمارستان بقیه‌ا… تهران است.

چند ساعتی طول می‌کشد تا مردم از قضیه باخبر شوند. بی‌بی‌سی و ایران اینترنشنال از محل حمله تروریستی پخش زنده می‌گذارند. انگار اینجا لندن است و آن‌ها تیم خبری در اطراف‌ش دارند؛ نه اینکه تهران است و ما انتظار داریم از تلویزیون جمهوری اسلامی ببینیم و بشنویم کسی که از سال ۲۰۰۷ در لیست ترور اسرائیل بود و تا زمان ترورش، حداقل ۲ عملیات ناموفق برای حذف‌ش در دل تهران برنامه‌ریزی شده بود، در آبسرد دماوند به شهادت رسیده است.

حالا وقت طراحی سناریوهای هالیوودی است؛ بهترین وقت برای دیده شدن. مردم تشنه دانستن‌اند. یکی می‌آید جلوی دوربین تلویزیون و می‌گوید که ۵-۶ نفر مسلح بلوار امام خمینی را بستند و دکتر را ترور کردند. حتی به طرف او هم تیراندازی کردند. یکی دیگر می‌گوید تیم ترور ۱۲ نفر بودند و با یک هیوندای شاسی‌بلند و ۴ موتور سیکلت در صحنه حاضر شدند و فخری زاده را ترور کردند و دو تا از محافظ‌هایش را هم زدند. در این روایت حامد هم شهید می‌شود و یکی از همکاران‌ش هم دارد نفس‌های آخر را می‌کشد. حتی یکی روایت می‌کند که تروریست اصلی آمده و دکتر فخری زاده را در کنار سرتیم خون‌آلودش، خلاص کرده و رفته! هرچه هالیوودی‌تر بهتر.

اما حقیقت این بود که دکتر فخری زاده به شهادت رسید و سرتیم‌ش به خاطر آمادگی بالای بدنی توانست در برابر خونریزی سفیدران مقاومت کند. پرستارها توی بیمارستان نمی‌توانستند رگ‌ش را بگیرند و آخر دکتر دستور داد که آنژیوکت را توی گردنش فرو کنند. تنها جایی که می‌شد خونی در آن‌جا پیدا کرد.

قصه‌ای که در آبسرد اتفاق افتاد، هالیوودی‌تر از چیزی بود که رسانه‌ها تعریف کردند؛ هالیوودی، در حد فیلم‌های علمی – تخیلی. قبل از این‌که بعضی جزئیات جدید قصه را مطرح کنم، بگذارید به چند شبهه فنی در خصوص ترور شهید فخری‌زاده پاسخ بدهم.

اول؛ از همان موقع این موضوع مطرح شد که چرا دکتر فخری‌زاده در اتومبیل ضدگلوله ننشسته بود. پاسخ این است که خودروی ضدگلوله و زرهی برای سفرهای جاده‌ای استفاده نمی‌شود. چون وزش به شدت بالاست و برای مسافت‌های طولانی طراحی نشده و نمی‌تواند سرعت ۱۸۰ تا ۲۰۰ کیلومتری کاروان اسکورت را تحمل کند. خودروی زرهی برای سفر درون‌شهری و آن هم نهایتا برای ۳-۴ ساعت است.

حتی شخصیت‌های طراز اولی که از خودروی ضدگلوله در سفرهای استانی استفاده می‌کنند، تیم حفاظت خودروی زرهی را از راهی غیر از رانندگی جاده‌ای به مقصد موردنظرشان منتقل می‌کند. همان خودروی زرهی هم ضعف بزرگی دارد، مثل تمام خودروهای معمولی که من و شما سوار می‌شویم. جلوی رادیاتور ماشین نمی‌تواند بسته باشد. چون جوش می‌آورد. بنابراین نمی‌شود جلوپنجره ماشین زرهی را هم بست. حتی ماشین رئیس‌جمهور آمریکا که معمولا به ایمنی‌اش مشهور است، جلوپنجره دارد. ولی تفاوت‌ش این است که اگر کسی بخواهد رئیس جمهور آمریکا را به روش دکتر فخری‌زاده ترور کند، احتمالا موفق نمی‌شود. چون ماشین رئیس‌جمهور ایالات متحده، ۲ موتور دارد و درجا از کار نمی‌افتد.

دوم؛ چرا محافظین همراه دکتر فخری‌زاده در ماشین نبودند؟ شهید فخری‌زاده در سفرهایی که همسر‌شان او را همراهی می‌کرد، اجازه نمی‌داد که محافظین در ماشین باشند. تیمی که روی چنین شخصیتی کار اطلاعاتی می‌کند، از این مساله نیز قاعدتا باخبر می‌شود. سوال این است که اگر محافظین در ماشین بودند یا یکی از آن‌ها راننده خودرو بود سرنوشت ماجرا فرق می‌کرد؟ به احتمال ۵۰ درصد بله. چون تیم حفاظت هوشیار می‌شد و واکنش مناسب نشان می‌داد. با خودروهای دیگر ارتباط می‌گرفت و آن‌ها با ماشین، راه را می‌بستند و شخصیت را از محل خارج می‌کردند.

سوم؛ آیا واقعا ترور از راه دور صورت گرفت؟ جواب، بله است. روزنامه نیویورک تایمز در گزارشی که اخیرا منتشر کرد، از قول منابع امنیتی نقل کرد که تیم ترور از سلاح FN MAG‌ ساخت بلژیک برای این ترور استفاده کردند. سلاح به صداخفه‌کن مجهز شده و روی بازوی رباتیک کار گذاشته و با دوربین‌ تشخیص چهره همراه بوده.

اما نحوه ارتباط سلاح به چه صورت بوده که تیرانداز به صورت آنلاین و در کمتر از ۳ دقیقه – به قول نویسنده نیویورک تایمز – هدف را حذف کرده؟ نیسانی که منفجر شد قرار بود برخی مدارک را از بین ببرد. این انتظاری است که آدمیزاد از ۲۵۰ کیلوگرم تی‌ان‌تی دارد؛ که رد پایش را از بین ببرد. اما مدارک از بین نرفت. مودم ارتباطی سلاح با ماهواره اسرائیلی – به روایتی ارتباط مودم با یک پهپاد و آن پهپاد با ماهواره – در صحنه کشف شد. مودمی که زیر کاپوت یا در موتور وانت کار گذاشته شده بود.

آیا تیم حفاظت جَمِر – دستگاه ایجاد اختلال در امواج رادیویی – همراه داشت؟ پاسخ منفی‌ست. اما این پاسخ منفی ادامه دارد. تیم اگر جمر به همراه داشت هم نمی‌توانست کاری از پیش ببرد. چون جمرهایی که در ایران استفاده می‌شود، تا فرکانس ۲۰۰ مگاهرتز را مختل کند، از پس این مودم بر نمی‌آمد که با فرکانس ۱۰۰۰ مگاهرتز کار می‌کرد! چرا جمری قوی‌تر نداریم؟ چون تاکنون چنین تهدید و عملیاتی طراحی نشده بود و اصولاً اقدامات ایمنی و امنیتی با استفاده از تجربیات و پیش‌بینی‌ها، طراحی می‌شود. تا به حال کسی هیچ وقت به چنین فرستنده‌ای بر نخورده بود.

شواهد و مدارک نشان می‌دهند که طراح و مجری این ترور، نه یک گروه تروریستی که یک دولت و سرویس اطلاعاتی است. هرچند مقامات کشور ما انقدر همه چیز – حتی ناکارآمدی‌های داخلی – را گردن آمریکا و انگلیس و اسرائیل انداخته‌اند که این موضوع برای مردم لوث شده، اما شواهد نشان می‌دهد که دولت اسرائیل پشت این ترور بوده حتی اگر مسئولیت‌ش را نپذیرد. اول به خاطر های‌تِک بودن تجهیزات. این تجهیزات چیزی نبوده که یک گروه تروریستی یا پیمانکاران ترور مافیایی به آن دسترسی داشته باشند. دوم، به خاطر دقیق بودن بیش از اندازه عملیات و نحوه استفاده موفق از تجهیزات. محافظ دکتر فخری زاده اگر خودش را به او نمی‌رساند، در آن لحظه هیچ خراشی بر نمی‌داشت. شاید فقط آن ۲۰ تا ساچمه‌ی بعد از انفجار را یادگاری بر می‌داشت. اما خبری از ۴ گلوله جنگی در پای چپ‌ش نبود. چون تنها تلفاتی که تیرانداز می‌خواست بگیرد، دکتر فخری زاده بود و اصولا دوربین‌ها چهره‌‌ی او را شناسایی کرده بودند.

مساله‌ی دیگر، این است که تی‌ان‌تی و نیسان آبی را می‌شود در ایران پیدا کرد. اما بازوی رباتیک، سلاح قدرتمند و دقیق بلژیکی و آن مودم عجیب و غریب چیزی نیست که بشود حتی در پیشین سیستان و بلوچستان یا ….آباد کرمانشاه یا مرز کردستان پیدا کرد. بررسی‌ها نشان می‌دهد که این تجهیزات با به‌کارگیری عواملی در گمرکات مرزهای مختلف کشور و در دل محموله‌های قانونی وارد مرزهای ایران شده است؛ مساله‌ای که مسئولیت نهادهای نظارتی را سنگین‌تر می‌کند.

نکته‌ی آخر این‌که، برخی به سرتیم حفاظت خرده گرفتند و او را در برخی رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی به اهمال متهم کردند. حتی فرزند شهید فخری‌زاده که ۵ دقیقه بعد از حادثه به محل رسید، در یکی از برنامه‌های خبری شبکه‌ی دو سیما به این موضوع اشاره کرد که پدرش از فاصله‌ی ۵ متری به شهادت رسیده. نکته‌ی جالب این بود که سردار رمضان شریف سخنگوی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نسبت به این موضوع واکنش نشان داد و در حاشیه‌ی مراسمی از عدم توجه به سرتیم حفاظت و کم‌لطفی به او اظهار گله کرد.

تیم حفاظت، آخرین حلقه است. دشمن باید چند رینگ امنیتی را رد کند، منافذ را پیدا کند و در نهایت بتواند به هدف مورد نظر برسد. وقتی از سد دستگاه‌های امنیتی گذشت، روی هدف عملیات می‌کند. اگر کار به آن نقطه رسید، تنها کاری که از محافظ بر می‌آید این است که از دانش‌ و سلاح‌ش استفاده کند و اگر دانش‌ و سلاح‌ش کارگر نیفتاد، دست آخر با بدنش سپر شخصیت شود؛ مثل حاج حیدر ذبیحی در آخرین سکانس بادیگاردِ حاتمی‌کیا.

تگ ها

مقالات مشابه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این مطلب هم پیشنهاد میشود

Close
Close